۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

دیگه واقعا نمیدونم ها!

نیم ساعت پیش تو حموم، انگار که منافذ بسته مغزم باز شده باشن، اول به این فک کردم با این درسی که برا تدریس ورداشتم چه غلطی بکنم؟! به سیلابس و ترتیب ارائه موضوعات اندیشیدم اندکی. بعدش که چند دقیقه ای بیشتر زیر آب داغ بودم و ظاهرا خون بیشتری به دوگوله محترم رسید، موضوع عوض شد و دوباره به راه های خارج رفتن فک کردم. این دفعه نه تنها از رشته م بدم نمیومد، بلکه خیلی هم دوستش داشتم! حتی سنتز رو هم دوست داشتم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! فک میکردم برا ارشد یا دکترا برا آمریکا اپلای کنم (!!!) عمق تخیل و براوونی-فک-کردنم رو مشاهده میکنین! مشکلم چیه، خواهشن یکی بگه بهم....
حس میکنم از وقتی دارم خضعبلاتی که به ذهنم میرسم رو مینویسم، یکم بار فکرم و گیجیم کمتر شده، یکم ها نه خیلی!
همیشه سبز و امیدوار باشین

پ.ن: اين پست رو ديروز تو خونه نوشتم ولي نشد آپ كنم.
بیربطه، ولی خیلی دوست دارم روزی بیاد که بتونم حرفمو به انگلیسی بگم و بنویسم و در نهایتش انگلیسی فک کنم.

۲ نظر:

عاطفه گفت...

آروزی باحالی بود :D

عاطفه گفت...

سلام
الان چرا کامنتدونی پست بالا بسته بید ؟
تو سیستم دولتی فقط اأما با IQ پایین دووم میارن !و اگر به هر دلیلی(مسئول بودن در برابر خونواده)آأم باهوش دووم میاره دچار دیپرژن میشه!
فک میکردم اونجایی که کار میکنی مدیریتش درست حسابی تر از این حرفا باشه که برای کاهش هزینه ها از تسهیلات ساده و پیش افتاده کارمنداش کم کنه !به هر دلیلی نیروی انسانی حس کنه امنیت شغلی نداره راندمانش و کارآییش و اثربخشیش میاد پایین !این یک رفلکس طبیعیه! وقتی ذهن نیرو درگیر مسائلی اینچنین بشه تمرکزش کاهش پیدا میکنه!

هه!من چرا نمی آپم؟یعنی تو اینقدر طرفدا ر وبلاگ من بیدی؟تو که میگفتی کم بنویس گزیده بنویس :D