۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

نادون هميشه 2-دل


منتظر روزي ام كه حرفاي امروزم برام مسخره و بيمعني باشن، اين يعني اينكه يه دوره جديد تو زندگيم با فضاي فكري متفاوت شروع شده. اگه منو با پارسال اين موقع مقايسه كنين، اگه زير و رو نشده باشم، قطعن چپ و راست شدم. از عقايد و روش زندگي و...   ولي يه چيز كه هنوز تغيير نكرده، اين 2-دلي و ندونم كاري هايي كه بعضي وقتا ميكنم. نادونم ديگه! بعده 2سال ميرم دوباره سراغ چت و دنبال كسي كه باهاش دوس شم، با اونكه عملن مطمئنم كه آدم ميزون و كسي كه زندگيش رو غلتك باشه نمي ره چت! نتيجه اخلاقي اينكه از اول مهر چنان سرم شلوغه كه فك كنم بسلامتي وقت آزاد ديگه برام نمونه.
حتي شده كه نظرم در يك ساعت 5بار عوض شده، نمونه اش همين كه قرار بود فعلا ننويسم ولي بعده 2ساعت كه حالم بهتر شد اومدم افاضات كردم، اونهم اينقدر طويل!!!!
ميخوام برم بدن سازي رو شروع كنم، بلكم اندكي اين هيكل بياد روش، شما نميدونين كه اين هيكل هاي قناس رو كدوم قوم محترم در طول تاريخ برامون به ارمغان آوردن؟

 ميخوام در مورد نكته تازه اي كه از همين تجربه 4-5 ماهه كار گرفتم بگم. روش من برا رسيدن و ياد گرفتن كامل يه موضوع ايجوريه كه شيرجه ميرم توش و تا ته شو درنيارم آروم نميشم. مشكل جايي پيش مي اومد كه قرار بود نتيجه كارمو برا رئيسم ارائه بدم. بعد سمبلكاري مباحث بنيادين سريع ميرفتم سر نتايجي كه گرفته بودم. اون هم كه اصل موضوع رو كامل نگرفته بود هي گير مي داد به مباحث پايه اي تر و جزئي تر. اين موضوع ممكنه در مورد استادتون تو دانشگاه هم اتفاق بيوفته. بهرحال وقتي با اين جريان روبرو ميشين كه طرفتون دقيق باشه و تشنه دانستن و شما تشنه نتيجه عملي و كاربردي! يادمه برا كنكور ليسانس هم كه ميخوندم عادت داشتم يه درس كه ور مي دارم رو تا آخرش برم. يه هفته تمام رياضي ها يا فيزيك ها رو ميخوندم.
سرتون رو درد نيارم، فهميدم كه قدم به قدم برم جلو، و نظرشو بپرسم و مسير ادامه جستجوها و مطالعاتم رو مشخص كنم. اينجوري خوبيش اينه اصلا شبيه يك زايمان نيس كه بخوام بعده 2-3 روز فشار يهو يه گزارش 4-5 صفحه اي كامل و جامع با نتايج عالي از خود در بكنم. رئيس مهربانم هم هي باهام كل كل نميكنه كه تو همش راه خودتو مي ري و حواست نيس كه من چي ازت خواستم.
راستي! رئيس مهربان و داناي اينجانبان رفته مرخصي يه-هفته اي. هرچند بقول خودش من مهره آزاد تيم R&D ام، ولي الان بهرلحاظ آزادتر شدم، آخ جان!

پ. ن:
بنظرتون بهتر نيس عوض اينكه مخاطبم، خواننده احتمالي وبلاگ باشه، صرفن بيام گزارشي بنويسم؟!

۱ نظر:

عاطفه گفت...

این هیکلهای قناص رو تغذیمون به ارمغان اورده !و شاید قوم مغول ی ذره سهم داشته .
یعنی چی که آأم میزون نمیاد چت چرا در لفله توهین میکنی ؟:D
هه ...رییست دعوات کرده ؟جان نازی...اصن به قیافتم میخوره سمبل کار باشی .جدی میگما !!
نه همینطور که واسه مخاطب مینویسی خوبه .
در نهایت هم اینکه هیکلت قناس نیست.