۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

نامه اي به غلام

يادم رفت اينو بهت بگم كه، بعد از اينكه تو اوشو رو بهم معرفي كردي رفتم سراغ حرفا و كتاباش، باهاش زياد ارتباط برقرار نميكردم ، همچنان گيج بودم، ولي بعضي روش هايي كه ميداد مثلن براي relaxation كه خودتم بهم ياد داده بودي برام جالب بود. بعدا  كه با اصغر صحبت كردم و با هولاكويي آشنام كرد، فهميدم كاملا پايه علمي داره و از خودش در نياورده ولي بقيه حرفاش غيرعلمي بود. عرفان ، نزديك شدن به منبع انرژي، آرامش روح .... اينا بنظر من، آدمي كه ميخواد منطقي زندگي كنه رو گيج و گمراه ميكنه. اگه كسي هم اصرار داشته باشه با احساسش بيشتر زندگي كنه، يعني مسائل رو قبل از برخورد عاقلانه، احساسانه برخورد و تحليل ميكنه، كه راهش از امثال من جداست. نميخوام در مورد اين بحث كنم كه خدا و روح و ... وجود دارند يا نه، چون اصولن جزو مسائل تكذيب ناپذيرن (irrefutable)، پس بهتره كه روشون مانوري هم ندم، مخصوصن وقتي كه ميشه بدون اين ها هم زندگي راحت و درستي داشت. تو پست قبلي يه سخن از يه فيزيكدان كه هم رشته خودت هم هست رو آوردم، كه تاييد ميكنه حرف منو. 

پ.ن: اين پست در واقع ايميلي بود كه ميخواستم برا غلام بفرستم، بعد ديدم برا آشنايي با اوشو و تفاوت ديدگاهش با عقل گراها مفيده و تو وبلاگ آوردمش.

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

بي خدايي

چند ماه پيش، دوست عزيزي، اصغر نام، تحولي چند را در من منجر شد!!
 ضمن آرزوي سلامتي و كامروايي براش، پست خود را آغاز ميكنم. ‌‌]يادتونه همش اول انشاهامون مينوشتيم "بنام خداوند و درود بر شهداي اسلام و ... اينچنين انشاي خود را آغاز ميكنم ... " كه مثلا 3-4 خطي رو پر كرده باشيم J البته نگفته واضحه كه شما خرخونا از اين كارا نميكردين![
خلاصه شرح اين تحول اينه كه اينجانب از باغ "خدا و ماوراء الطبيعه" بسلامت بيرون اومدم و تا حدودي ياد گرفتم بزيَم (زيستن كنم) بكمك عقل! دكتر هولاكويي رو اون بهم معرفي كرد، بعد از يه مدت هم دو تا دي وي دي شامل فايل هاي سخنراني و رشته كلام هاي هولاكويي رو برام آورد. واقعن ممنونشم. اكيدن توصيه ميكنم كه گوش بدين به فايل هاش.
حالا چرا بنظر من بيرون اومدن از باغ خدا و ماوراءالطبيعه (كلا هر موضوعي كه وجودش اثبات نشده مثل روح، چشم بد، سرنوشت، خدا، بهشت .......) خوبه؟؟ يه زماني ميگفتم اين مسائل به آدم كمك ميكنه مسائل و مشكلات رو بهتر تحليل يا لااقل تحمل كنه، ولي الان ميگم اينجور تحليل ها فقط به گيج و پرت شدن آدم كمك ميكنه، نه به درك درست اون ها. در مورد تحمل مصائب هم بايد بگم اگه آدميزاد ياد بگيره از عقلش درست استفاده كنه و استعداد هاشو درست بشناسه، هر وقت هم كم آورد بجاي دعا و زاري بره سراغ يه مشاور دانا!، بنحو احسن ميتونه گذر كنه از اون مصيبت. حالا يا مادرزاد ميدونين درست زيستن و فكريدن را يا هم مثل من كه در يه محيط سنتي و مذهبي بزرگيده شده، بكمك يه مشاور درست و حسابي نيازه. براي شخص نادون خودم، كنترل ذهن نقش كليدي داره در درست زيستن. ذهني كه همواره كلي انرژي ميگيره ازمون و ما هم به اشتباه به تخيل هايي كه سرگرممون ميكنه، ميگيم "فكر" !

اين روزا عادت كردم به اكثر كساني كه برميخورم ميگم "منم اينجوري بودم يه زماني!....."
جالبه! هر چي ميخوام بگم كه حالت آرزو داره، حتمن اولش خدا داره، هر دفعه كه ميخوام يكي از اين جمله ها رو بگم، بايد كلي انرژي صرف كنم تا معادل درستش رو پيدا كنم. الانم ميخواستم بگم "خدا آخر-عاقبت منو بخير كنه با اين تحول جات" كه بجاش ميگم "باشد كه همواره در حال تكامل و يادگيري باشم نه جمود و تعصب"


"مذهب توهيني است به شان و مقام انسان، با بود و نبودش، مردم نيك سيرت اعمال خوب و انسان هاي پليد، كارهاي زشت را همچنان انجام خواهند داد ... اما براي آنكه مردم پاك سرشت دست به اعمال پليد بزنند، تنها به مذهب نياز داريم!"       -استيون واينبرگ (فيزيكدان آمريكايي و برنده جايزه نوبل 1979)

نقل شده خواجه نصير الدين در جواب يكي كه پرسيده چرا وضعيت اخلاقي مسلمان ها اينجوريه، گفته:
"در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می دهند , آن فرمان ' امّا ' و ' اگر ' دارد .

 
در اسلام تو را می گويند :
دروغ نگو ... اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نيست
 
غيبت مکن ... اما غيبت انسان بدکار را باکی نيست
 
قتل مکن ... اما قتل نامسلمان را باکی نيست .
 
تجاوز مکن ... اما تجاوز به نامسلمان را باکی نيست .
  و اين ' امّاها ' مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمان به گمان خود ديگری را نابکار و نامسلمان مي شمرد. "


ببخشيد روده هامو باز درازيدم اينجا.
خواهشن همچون گذشته سبز باشيد!

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

كَل كَل!

بازهم با رئيسم به كَل كَل افتادم. وسط يه بحث گفت "آخه تو از كجا ميدوني اين منحني با اين ديتاها بهم ربط دارن"، منم گفتم "من ميدونم، اصلا من مطمئنم كه اينا بهم ربط دارن"!!!
حالا كار نداريم كه كي درست ميگفت (آخه نهايتش معلوم شد كه هيچ كدوممون درست نميگفتيم!) ولي ياد 2-3 ماه پيش افتادم كه همچين برخوردي كرده بودم و برا خودم يه جايي يادداشت كردم"هي فلاني، درسته رئيست انسانه، ولي موقعيت خودتو همواره يادت باشه"

فك ميكنم اين خصلتم رو خيلي از ايرانيا دارن، اينكه وسط يه بحث كه احتمالن هيچ كدوم از طرفين هم به اون احاطه كامل هم ندارن، همچين پرزور نظر ميديم و همديگه رو ميكوبيم،انگار كه عمري رو در اون مبحث علم آموختيم و ديگه چيزي از اون علم بر ما پوشيده نيست!!
پر واضحه كه كاملا غير منطقي و احمقانه اس!
بنظرتون يادم ميمونه كه دفعه ديگه اي اين كار رو تكرار نكنم؟!؟ آخه خودش مجبورم كرد نظر بدم تو موضوعي كه تسلطي نداشتم!!! آخه من چرا خر شدم و .....

پ.ن: منو تا حالا وارد مباحث كنترل كيفيت و مديريتي نكرده بودن كه الان دارن ميكنن!

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

امنيت شغلي

هفته پيش يه فرم ايميل كردن كه هر كسي تو سازمان، شرح وظايفي كه داره رو تو يه خط بنويسه. ظاهرا دوباره هم بحث كاهش هزينه ها يا احتمالا كاهش پرسنله. هفته قبلش هم اومدن پرسيدن، اين شير و كيك كه صبحونه ميديم بهتون كوفت كنين، كيا ميخورن و كيا نميخورن. همه گفتن ميخورن، ولي از فرداش كيكش حذف شد. امروز فرداس همين  شيري كه برا آلودگي محيط بهمون ميدن رو هم حذف كنن. من هم ايده دادم به كارمند اداري مون كه بهتر بود اينجور وقتا بپرسي: "شير نميخورين، نه؟!!!!!!! كيك هم كه دوس ندارين، نه؟!!!!!!!!!!!!"
اصلا بحث اين نيست كه حذف اين كيك يا شير چقد به سازمان سود ميرسونه، بحث اينه كه يه قطعه ساز به اين بزرگي كه مشتريش ايران خودرو و سايپان، اگه كم بياره يا با كوچكترين بحران مالي روبرو بشه، كارمنداش رو هم اخراج ميكنه چه برسه به حذف صبحونه شون!
نادون خان اينجاس كه به فكر ميوفته، آخه تو اين ايران كوفتي، با اين اوضاع كار و صنعت، كه با هر جفنگ جديد از ناحيه اين "كودن نژاد" به لرزه ميوفته، كار در بخش خصوصي چقد تامين داره؟ از هر طرف كه فك ميكنم ميبينم كار دولتي همه جوره تامين و مزاياش بيشتره، يعني خيلي ها!! تا قبل اينكه خودم نيام تو كار درك نميكردم عمق فاجعه رو. حالا اگه نخواي بري تو كار دولتي، نخواي فسيل بشي، حقوق و مزاياي كار خصوصي هم كه روشنه وضعش، پول و پله اي هم كه نداري از خودت كاري راه بندازي، در نهايت به مهاجرت فك ميكني. ديگه نميگم كه از فك كردن به تامين شغلي تو خارج هم پشتم ميلرزه!!!!!

مزاياي كار فعلي من نسبت به كار دولتي  (از ديد نادونِ نادامادِ نامسئولِ دربرابر خانواده!):
- عكس خا.منه اي و خمين.ي جلو چشمت نيس با اون جفنگيات عوام-خر-كن شون، بنابراين حرص نميخورم! (ولي عكس "پدر" همه جا هست با جمله هاي اميدواركننده!!!!)
- محيط سالمه از لحاظ روابط با بهتره بگم خيلي سالم تره نسبت به جاهاي دولتي و همكارامو دوست ميدارم
- تجربه و يادگيري مرتبط با رشته به مراتب بيشتر از دولتي

پ.ن: خيلي دوس دارم بدونم اين روند رو به رشد صنايع و توليد، تا كي ادامه داره. يه شُك جهاني كه بهش وارد شد 2-3 سال پيش ولي فك ميكنم دير يا زود دنيا ............. ( جسارتن ديگه عقل نادون خان بيشتر از اينشو نميكشه!!!)
راستي نميدونم چرا اين عاطفه آپ نميكنه وبلاگشو كه من وقتي بيكاريم بخونم نوشته هاشو و لذت ببرم؟!؟ J

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

دیگه واقعا نمیدونم ها!

نیم ساعت پیش تو حموم، انگار که منافذ بسته مغزم باز شده باشن، اول به این فک کردم با این درسی که برا تدریس ورداشتم چه غلطی بکنم؟! به سیلابس و ترتیب ارائه موضوعات اندیشیدم اندکی. بعدش که چند دقیقه ای بیشتر زیر آب داغ بودم و ظاهرا خون بیشتری به دوگوله محترم رسید، موضوع عوض شد و دوباره به راه های خارج رفتن فک کردم. این دفعه نه تنها از رشته م بدم نمیومد، بلکه خیلی هم دوستش داشتم! حتی سنتز رو هم دوست داشتم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! فک میکردم برا ارشد یا دکترا برا آمریکا اپلای کنم (!!!) عمق تخیل و براوونی-فک-کردنم رو مشاهده میکنین! مشکلم چیه، خواهشن یکی بگه بهم....
حس میکنم از وقتی دارم خضعبلاتی که به ذهنم میرسم رو مینویسم، یکم بار فکرم و گیجیم کمتر شده، یکم ها نه خیلی!
همیشه سبز و امیدوار باشین

پ.ن: اين پست رو ديروز تو خونه نوشتم ولي نشد آپ كنم.
بیربطه، ولی خیلی دوست دارم روزی بیاد که بتونم حرفمو به انگلیسی بگم و بنویسم و در نهایتش انگلیسی فک کنم.

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

نادوني تا چه حد آخه!؟

نميدونم چه مرضي من دارم كه هرزگاهي فيل ام ياد هندستون ميكنه و فك ميكنم رشته م رو دوست ندارم. ريشه اش كجاس نميدونم والا. آخه چرا با داشتن فوق ليسانس از يه رشته خوب (پليمر رشته خوبيه بنظر شما؟؟!؟) از يه دانشگاه دولتي، بايد همچين فكرايي مدام بياد به ذهنم؟؟
 اينجور وقتا فك ميكنم اگه ميرفتم مهندسي كامپيوتر يا برق خيلي موفق تر بودم، اونم بخاطر علاقه اي كه به رياضيات و برنامه نويسي دارم. امروز حدود يك ساعت در مورد دوره ليسانس دانشگاه هاي اروپا و آمريكا و بورسيه هاشون و .... جستجوييدم! در نهايت اينكه فقط بر گيجي نادون خان افزوده شد و بس!!!!

تهاجم فرهنگي

تو پست قبلي از علاقه م به تهران گفتم، ياد بحثي افتادم كه چند روز پيش سر ميز نهار با همكارا داشتيم. يكي از همكارا خواست كه نظرمون رو در مورد ماهواره بگيم، با يك كلمه، خوبه يا نه. بجز خودش همه گفتن خوبه. تقريبا همه ايراداتي كه سنتي تر هاي جامعه به ماهواره ميگيرن رو ميشه تحت تهاجم فرهنگي كه از لغات مصرفي و عامه فريب جمهوري اسلاميه، قرار داد. من گفتم كه شما همينطوريش هم همواره در معرض فرهنگ ها و عقايد مختلف قرار دارين، درست مثل الان كه من لائيك دارم با شماي مذهبي بحث ميكنم. اينكه بر داشته هاي خودت اصرار داشته باشي و بترسي چنانچه در معرض رسانه اي مثل ماهواره قرار بگيري،اعتقادات سست شده و به فنا بره، يجورايي ناشي از جهالت و حماقته. درست همينجاس كه فرق بنيادين بين محافظه كار و اصلاح طلب مشخص ميشه. اصلاح طلب از اينكه عقايدش با يه استدلال جديد زير سوال بره نميترسه ولي محافظه كار .... مثالي زدم از تحولاتي كه در دوران دانشجويي سر امثال من مياد و سر بعضي ها نمياد. برادرم و سه سال بعدش من، از يه شهرستاني با جمعيت 70-80 هزارنفري، بيخبر از همه جا، از يه خانواده معتقد و سنتي، ميريم خوابگاه، اون هم خوابگاه دانشجويي دانشگاه اميركبير با اون دانشجوها و فضاي خاصش. هر دومون در معرض كلي آدم با عقايد جورواجور و مرام هاي متفاوت قرار ميگيريم. بعد از اتمام ليسانس، داداشم فرق زيادي نكرده با قبلش، يعني اعتقادات قبليش رو داره، فوقش با يكم تعديل و گرايش به شريعتي، ولي من سال اول رو كه تموم ميكنم، ديگه نه نماز ميخونم نه روزه نه عزاداري نه .....  مامانم هميشه ميگه شما دو تا يه جا بودين، ولي نميفهمم تو چرا اصلا شبيه قبلت نيستي و داداشت عين قبلشه!؟؟!
بازم روده درازي كردم، كلا ميخواستم بگم اين تهاجم فرهنگي كه اينا باهاش ملت رو خر كردن، چيزي نيز جز جريان اطلاعات كه منجر به آگاهي ميشه. همون انحراف احتمالي هم بجورايي با خودش آگاهي داره. پس خوبه!!! (و البته، هركي اين وسط رسانه و نفوذ بيشتري داشته باشه، قدرت بيشتري داره و تهاجمش پرزورتره!)

راستي! كسي ميتونه به من بگه بالاخره اينهمه اطلاعات از زندگي خصوصي و عموميمون كه در اينترنت از خودمون در مي كنيم، خوبه يا بد؟؟؟ اين مطلب منو ياد اين موضوع انداخت.

زندگي آي زندگي ...

سه شنبه، 30 شهريور 1389
امروز اكانتم تموم شد. در واقع نمي فهمم چطوري تموم شد، آخه ديروز آخر وقت كه connect ميشد كه.... يعني اينكه امروز و فردا از اينترنت خبري نيس!
عموجان و خانواده محترم امروز صبح تشريف بردن شهرستان و دوباره زندگي مجردي با شدت آغاز مي شود. ديشب با علي بيرون بودم. ارشد قبول شده و داره ميره كرج. يكي بعده 8 سال از تهران مياد مشهد، يكي هم بر عكس از مشهد ميره تهران! اين هم رسم روزگاره لابد. كلا اين روزا با حصرت به تهران فك ميكنم، حيف بود كه اومدم اينجا، ولي خوب چاره اي هم نداشتم، پول كه نداشته باشي تهران جاي جالبي نيس! بنظر من تهران از نظر فرهنگي و اجتماعي نزديك ترين شهر از ايرانه به غرب و تمدن جديد. تو شهرستان ها بايد با مشكلاتي دست و پنجه نرم كني كه سالهاست تو تهران حل شده. تو تهران هم بايد با مشكلاتي دست و پنجه نرم كني كه قرن هاست تو غرب حل شدن. وقتي هم كه به اينها رسيدي، ديگه ايران رو جاي زندگي نمي بيني!!

ديشب يكي از بچه ها كه اونم ارشد پليمره sms داد و حال و احوال. ميگفت تو پژوهشگاه چي چيه شيميايي تو كرج كار ميكنه و ماهي 800 ميگيره!!! اي ول داره واقعا. خلاصه باز مجبور شدم يجوري سر خودمو كلاه بذارم، بهش گفتم پايين-بودن حقوقمو ميذارم بحساب انگيزه اي كه برا نموندن تو اين مملكت خراب شده لازم دارم!
از يه طرف آدم اگه موقعيت بهتر رو نبينه و درنظر نداشته باشه، پيشرفت نميكنه و در جا ميزنه، از طرفي هم اگه همش بخواي مقايسه كني و بگي وضع ما خرابه، كارفرما به ما پول نميده ....، آرامشي نداري، در هر موقعيتي باشي، بالاخره يه موقعيت بهتر هست كه بخواي باهاش مقايسه كني. اينو حتما تو خيلي از كارمندها ديدين، از كارمند نفت تا كارگر يه كارگاه ساده، همه شاكي ان. كارمندهاي ما مي نالن كه خوش بحال بانكيا و نفتيا كه بيمه شون خداس، مزاياشون سر به فلك ميكشه. با نفتيه كه صحبت ميكني ميناله كه حقوقمون كم شده، نظام هماهنگ وضعيتمونو ناهماهنگ كرده.....
 درسته كه اين مملكت كلا همه ناراضين، ولي آخه اين زندگي كه داره ميگذره چي، نميدونم، يكي كمكم كنه............

پ.ن: جسارتن بايد بگم، وقتي پست رو نوشتم اينترنت نداشتم ولي الان connect شدم، ظاهرا يه مشكلي بود كه رفع شد بحمد و قوه الهي. خداوند هيچ بنده اي رو بدون اينترنت نذاره، مخصوصن وقتي كه علافه!!!
تو شهر ما كه هنوز گازكشي نيومده، يه شغلي هست بعنوان نفتي. قديم تر ها با گاري بشكه هاي نفت رو مياوردن در خونه ها، ولي اخيرا با وانت نفت ميارن. بهرحال ميخواستم بگم كه منظورم از نفتي كارمندهاي وزارت نفته، نه اون نفتي هاي شهر ما.

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

اگه روزي، روزگاري ...


راستش از خدا (؟) كه پنهون نيس، از شما چه پنهون كه وقتي من سرِ حال باشم و ميزون، وقتي سر مستراح مي شينم معمولا يه جوابي يا نكته­اي كه گيرش بودم، مياد تو ذهنم. هيچ وقت يادم نميره وقتي كه برا كنكور سراسري ميخوندم و سر مسائل رياضي و فيزيك مي موندم و نميتونستم حلشون كنم، در بيشتر موارد، وقتي ميرفتم مستراح و يكم رو مسئله تمركز ميكردم، همزمان با عمل مطلوب "دفع" جواب مسئله نيز هولوپي به ذهن اينجانب خطور ميكرد!! مسخره اس نه؟؟؟ تازشم، شما فك كنين اگر در اين مملكت مستراح از نوع فرنگيش رايج بود، چقدر ذهن امثال اينجانب مؤثرتر به جواب هاي اساسي ميرسيد و چقدر از مشكلات مملكت حل ميشد(!!!)
نيم ساعت پيش هم كه جاتون خالي رفتم wc ببينم چه خبره كه همه ميرن (!)، و داشتم به دوستي (=يك دوست) فك ميكردم، ذهنم اين نكته رو زاييد:  "اگه روزي، روزگاري، جمهوري از نوع اسلاميش ممكن بشه، رابطه با جنس مخالف هم از نوع عرفي و اسلاميش دست يافتنيه!"

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

dialogue

ميگه: نمي خوام رابطه gf-bf با تو داشته باشم
ميگم: اين رابطه اي كه ما داريم چيه؟ bf-gf نيس؟
ميگه: نميدونم، تا اونجايي كه احساس گناه نكنم در مقابل خانواده م
ميگم: خانواده ت رضايت ميدن تا همين حدي كه الان با يه پسر اومدي بيرون؟
ميگه: نه، ولي تا اين حد رو به خودم اجازه ميدم رابطه داشته باشم
ميگم: چرا بخودت اجازه نميدي،با توجه به كشش رواني ت، رابطه بازتري داشته باشي؟
ميگه: اون خط قرمزمه و جلوترش بنظرم گناهه
ميگم: تو همين الانش هم خط قرمز رو رد كردي، خط قرمز جامعه، والدين و حتي خط قرمزي كه چندسال پيش برا خودت داشتي
ميگم: خوب همين روند رو داشته باش، و سعي كن خوب به اين خط قرمزا فك كني و بازنگري كني
ميگم: شايد بعضي خط قرمزا تبديل به تابو شده باشن، ولي تابو هم شكستنيه
ميگه: تو پسري، از محدوديت هاي يه دختر خبر نداري
ميگم: پس بشين تو خونه و حرفي از آزادي و تساوي و... نزن

رفت تو فكر ولي ديگه چيزي نگفتيم، تا همينجاش هم از يافتن هم-صحبتي كه اهل فكر و منطق باشه، كلي ذوق كرده بودم!

من و دوست دختر

من و دوست دختر
عجالتن در همين اول پست، با تمام وجود ميرينم تو اين اعتقادات و سنت هايي كه داريم. يا لااقل تو اكثرشون ميرينم! هر چه مي كشيم از اين عقب موندنمون از كل روند رو به رشد دنياس، از فرهنگ بگيرين تا صنعت. بنظر من، كشورهايي مثل ايران نه تنها از لحاظ صنعتي عقب موندن، بلكه از نظر فرهنگي هم عقب ­اند. اغلب ما، حتي همين نسل جوان و مانوس با نت، فك مي كنن ايراني ها آدماي معتقد و با فرهنگي هستيم. ولي من ميگم شايد يه زماني ايرانيا اينجوري بودن، ولي الان هيچي نيستيم، يعني هيچي ها! فقط يه مشت ادعا و يه طبل ايم كه فقط حرف مفت ميزنيم.
تو خوابگاه از اين بحث ها زياد مي شد، مخصوصا بحث روابط با جنس مخالف. از هم اتاقي هام كسي بود كه شاگرد اول رشته خودش بود و بعد از ارشد هم رفت دكترا. حالا اين آقاي استاد آينده يه رشته مهندسي رو تصور كنين و عمق آزادانديشي^ ايشون رو. ايشون دور از جون ما تجربه سكس داشت. ولي از وقتي اومده بود تهران برا ارشد و با ما انسان هاي فرهيخته (!) هم اتاق شده بود، رفته بود تو ترك. اگه با كسي هم دوست مي شد سريع به چشم ازدواج نگاه مي كرد نه سوء استفاده هاي رايج.  ولي مشكل و اساس بحث ما وقتي پيش اومد كه اين دوست عزيز ما نمي تونست بيشتر از يك ماه با يه دختر بمونه. مي گفت بنا به قدرت جذبي كه داره (انصافا خوش تيپ و خوش چهره بود) دخترا سريع جذبش ميشن و بعد از يه مدت خيلي راحت ميتونه حتي سكس هم داشته باشه باهاشون. اين باعث شده بود كه دوست جان ما زده بشه از دخترا و يجوري نااميد از جستن دختر مناسب برا ازدواج.بنظر من اكثر قريب به اتفاق پسرا همينطورن. يا مثلا وقتي ميشنون دختري قبلا با كسي دوست بوده دورشو خط مي كشن، با اونكه خودشون بارها سكس رو تجربه كردن. من خودمو فمينيست نميدونم ولي شايد تو تعريفاي اونا بگنجم. اين رفتار دقيقا نشون دهنده اينه كه اكثر پسرا بر عكس ادعايي كه دارن آزادانديش نيستن. سنت و عرف تا دسته تو مخ خرابشون نفوذ داره و دول طويلشون حاكم بر اعتقاداتشونه! بهش ميگم، آخه چطور به خودت حق ميدي تجربه سكس داشته باشي ولي طرفت حتما بايد باكره باشه؟!؟ ميگه تو خيلي ادعا روشن فكريت ميشه و خودت هم حاضر نميشي با همچين دختري ازدواج كني. بله،در اول آشنايي، اگه خودم تجربه سكس نداشته باشم ترجيح ميدم طرفم هم نداشته باشه،ولي اين يه شناخت كامل از طوف نيس.كلي-ترش هم اينه كه گذشته هر شخص به خوش مربوطه و بس. مهم اينه كه بخواد از وقتي با توئه چطور باشه و چقدر سازگاري داشته باشين. اگه شعور و تعهد باشه، قطعن خيلي از معضلات هم حل ميشه. بهش ميگفتم بجا اينكه هي حرف از پيشرفت علم و صنعت و وضع زندگي غرب بگي و شبانه روز با غبطه از مهاجرهاي ايراني ياد كني، يكم از آزادي هاي اعتقاديشون ياد بگير.

 بله، حق با شماس، اينجا از يه دين و مذهب حرف ميزنين كه تفاوتمون با غربي هاست. آخه تا كي بايد اين دين و مذهب مثل يه پرده، فكر و انديشه مون رو تاريك و محدود داشته باشه. حجاب نمونه عيني اين پرده است كه افتاده رو سر و بدن جنس زن. دختراي عزيز (امروزي-ترهاشون) ميگن ما خودمون انتخاب كرديم و اگه بخوايم هم كنار ميذاريم، يا حرف از فشارهاي زياد خانواده ميزن.
البته وضع دخترا هم تو اين موضوع روابط، تعريفي نداره. (عين همون حجاب) تو يه پست ديگه تناقض­هايي كه دخترا دارن تو روابطشون رو توضيح ميدم. (شايد هم اين پست هيچ وقت كامل نشه، چون خودتون كه شاهد هستين، مسير افكار من كاملا غيرخطيه، برا همينه كه نميتونم يه موضوع رو كامل كنم)

پ.ن: آزادانديشي بنظر من در درجه اول قائل شدن حق آزاد بودن برا هر كسي براي داشتن هر اعتقادي است تا اونجايي كه اعتقاداتش به كسي ضربه نزنه. (البته اگه آدمايي با اعتقادات من در جامعه آزاد باشن كه حرف بزنن، قطعن و يقينن نون خيلي از آخوندها و مفت خورهايي كه بهشون آويزونن، آجر ميشه) در درجه دوم هم آزاد انديش اونيه كه واقعا از مرز بي اعتقادي گذشته باشه. اين مرز، همون نقطه صفر، جاييه كه تمام اعتقاداتي كه بابا-ننه، جامعه و حكومت به خوردش دادن رو بذاره كنار و خودش بكمك عقل و علم ، راه و منش زندگيشو بيابه!

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

نادون هميشه 2-دل


منتظر روزي ام كه حرفاي امروزم برام مسخره و بيمعني باشن، اين يعني اينكه يه دوره جديد تو زندگيم با فضاي فكري متفاوت شروع شده. اگه منو با پارسال اين موقع مقايسه كنين، اگه زير و رو نشده باشم، قطعن چپ و راست شدم. از عقايد و روش زندگي و...   ولي يه چيز كه هنوز تغيير نكرده، اين 2-دلي و ندونم كاري هايي كه بعضي وقتا ميكنم. نادونم ديگه! بعده 2سال ميرم دوباره سراغ چت و دنبال كسي كه باهاش دوس شم، با اونكه عملن مطمئنم كه آدم ميزون و كسي كه زندگيش رو غلتك باشه نمي ره چت! نتيجه اخلاقي اينكه از اول مهر چنان سرم شلوغه كه فك كنم بسلامتي وقت آزاد ديگه برام نمونه.
حتي شده كه نظرم در يك ساعت 5بار عوض شده، نمونه اش همين كه قرار بود فعلا ننويسم ولي بعده 2ساعت كه حالم بهتر شد اومدم افاضات كردم، اونهم اينقدر طويل!!!!
ميخوام برم بدن سازي رو شروع كنم، بلكم اندكي اين هيكل بياد روش، شما نميدونين كه اين هيكل هاي قناس رو كدوم قوم محترم در طول تاريخ برامون به ارمغان آوردن؟

 ميخوام در مورد نكته تازه اي كه از همين تجربه 4-5 ماهه كار گرفتم بگم. روش من برا رسيدن و ياد گرفتن كامل يه موضوع ايجوريه كه شيرجه ميرم توش و تا ته شو درنيارم آروم نميشم. مشكل جايي پيش مي اومد كه قرار بود نتيجه كارمو برا رئيسم ارائه بدم. بعد سمبلكاري مباحث بنيادين سريع ميرفتم سر نتايجي كه گرفته بودم. اون هم كه اصل موضوع رو كامل نگرفته بود هي گير مي داد به مباحث پايه اي تر و جزئي تر. اين موضوع ممكنه در مورد استادتون تو دانشگاه هم اتفاق بيوفته. بهرحال وقتي با اين جريان روبرو ميشين كه طرفتون دقيق باشه و تشنه دانستن و شما تشنه نتيجه عملي و كاربردي! يادمه برا كنكور ليسانس هم كه ميخوندم عادت داشتم يه درس كه ور مي دارم رو تا آخرش برم. يه هفته تمام رياضي ها يا فيزيك ها رو ميخوندم.
سرتون رو درد نيارم، فهميدم كه قدم به قدم برم جلو، و نظرشو بپرسم و مسير ادامه جستجوها و مطالعاتم رو مشخص كنم. اينجوري خوبيش اينه اصلا شبيه يك زايمان نيس كه بخوام بعده 2-3 روز فشار يهو يه گزارش 4-5 صفحه اي كامل و جامع با نتايج عالي از خود در بكنم. رئيس مهربانم هم هي باهام كل كل نميكنه كه تو همش راه خودتو مي ري و حواست نيس كه من چي ازت خواستم.
راستي! رئيس مهربان و داناي اينجانبان رفته مرخصي يه-هفته اي. هرچند بقول خودش من مهره آزاد تيم R&D ام، ولي الان بهرلحاظ آزادتر شدم، آخ جان!

پ. ن:
بنظرتون بهتر نيس عوض اينكه مخاطبم، خواننده احتمالي وبلاگ باشه، صرفن بيام گزارشي بنويسم؟!

دوست دارم ولي ندارم!

دوست دارم بنويسم، نوشتنم هم مياد، ولي بعدش يا ميرم سراغش و پيرايشش مي كنم يا حذف! نقدن به همون عمل پسنديده "خوندن" ادامه بدم بهتره .
عجالتن سبز و شاد باشين تا بعد

۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

آغازيدن

بالاخره امروز تصميم گرفتم وبلاگ داشته باشم. چند وقتي هست كه نوشتن رو (هرچند بصورت جفنگانه) آغازيدم. آخرين وبلاگي كه مصمم ام كرد كه وبلاگ داشته باشم، وبلاگ "خاطراتي از مهاجرت به آمريكا" بود. البته وبلاگ­هاي ديگه اي مانند "Hiker of Australia" و "35 درجه" و "پياده­رو" و .... نقش بسزايي در تحريكم به پيوستن به خيل وب-نويسان داشتند. از طرفي هم فكر كار تو خارج برا 2-3 سال ديگه تو ذهنمه و هيچي از در مورد كار برا پليمر-خونده ها در خارجه، تو وبلاگها نجستم، گفتم پيش قدم شم، بلكم اينجا يجوري دين (debt) خودمو به نت كه همه روزه كلي اطلاعات رو به حلقوم اينجانب روانه مي­كند، ادا كنم.
باشد كه مقبول افتد ......