۱۳۹۰ شهریور ۱۱, جمعه

...

چرا نوشتم؟ شايد چون بيكارم و ديدم ننويسم ميتركم! از سر بيكاري ياد سارا افتادم، رفتم تو پيج اش ببينم در چه حاليه و دريافتم كه از ليسست دوستاش حذفم كرده!
با دو تا دختر دوست بودم كه باهاشون نزديك شدم ولي به تفاهم براي ازدواج نرسيدم.
1-      سارا: اولين تجربه من در روابط بود و باهاش تمام اين 5 سال دورادور ارتباط داشتم. حتي نامزد سابقش رو هم ديده بودم و پدر و مادرش منو ميشناختن. كلا فقط 3 ماه دوس پسر-دوس دختر بوديم. بعدشم بصورت مسالمت آميز رابطه-مون كم شد و محدود به برنامه هاي جمعي شد. 4 ماه پيش از نامزدش كه 2سال باهم بودن جدا شد. سعي كردم از تجربه هاي مشاوره-رفتنام براش بگم و كمش كنم اين دوران رو بهتر بگذرونه. يه ماه پيش بعد از چندهفته كه هيچ خبري ازش نبود، اس دادم كه چطوره احوالت. جواب داد كه شايد ديگه نتونه باهام در تماس باشم. خيلي سريع دريافتم كه باز درگير يه رابطه ديگه شده. فرداش زنگ زد و جريان رو گفت،‌البته نگفت كي ولي حدس ميزنم كيه طرف. تو يه ساعتي كه باهم حرف زديم سعي كردم بهش بفهمونم همچين تصميم بزرگي در شرايطي كه هنوز از شوك رابطه قبلي ات در نيومدي به احتمال قوي درست نخواهد بود! گفت فكراشو كرده و مطمئنه ولي هنوز به بابا مامانش نگفته! گفت طرفش رفته تو فيسبوك و پرسيده اين يوسف كيه تو دوستات. گفت گفتم از دوستاي قديمي كه خانواده ام هم ميشناسن ولي طرف راضي نشده و گفته دوس ندارم همچين روابطي داشته باشي بعد از ازدواجت با من !!!  منم يه خورده زور زدم بگم اين يارويي كه اينجوري از اول كار تو رو محدود ميكنه، بعدن عواقبش بر تو محرز خواهد گشت. گفت نه، فكرامو كردم، حاضرم بخاطر اون از همه گذشته م بگذرم! هيچي آقا،‌ سرتونو درد نيارم، وقتي حس كردم رسالتم رو انجام دادم، آرزوي خوشبختي كردم براش و باي باي.
2-      عاطفه: سومين تجربه من در روابط بود و البته بسيار كوتاه. چند بار بيشتر بيرون نرفتيم با هم. بيشتر تلفني با هم تماس داشتيم. شايد مجموعن 3 ماه. اهل نوشتن بود و شخصيت جالبي داشت. چيزي كه باعث ميشد زياد بهم نزديك بشيم، عدم درك درست من از شرايط خانوادگي اش بود. مادرش بگفته خودش اصلا دوستش نداش. قظعا همونطور كه خودش اذعان داشت يه مشكل اساسي در رفتار و برخورد مامانش وجود داشت و نميتونست چيكار كنه. در طي اين3ماه هم باوجود اونكه 21سال بيشتر نداشت، خواستگار ميومد براش و اونم بصورت جدي بمقوله ازدواج فك ميكرد. پرواضحه من رو هم از همين ديد ميديد. البته فقط خواستگاري نكرده بودم، وگه نه منم مشكلي نداشتم بعد از طي مراحل آشنايي مكفي برم خواستگاريش. حسابي كلافه و درمونده بود. ولي من سعي ميكردم آروم آروم مراحل آشنايي سپري شه. يه ماه ازش خبري نشد. پيام دادم كه چه ميكني و چه خبر. گفت نامزد كردم و ديگه نميتونم باهات تماس داشته باشم!!! گفت نامزدم خيلي حساسه و ميخواد كه هيچ رابطه با جنس مخالف نداشته باشم نه در وب نه در عالم واقع! باورم نميشد دختري كه اونقد برنامه داشت برا آينده اش و كلي ايده برا زندگي، به اين زودي كم بياره! گفتم باور نميكنم به اين زودي كم آوردي، البته تو يه ايميل، چون خواسته بود كه شمارشو حذف كنم. تهديد كرد اگه يه بار ديگه حتي بهش ايميل بزنم به نامزدش ميگه كه مزاحمش ميشم و اون بياد شر-مو كم كنه!!!
حالا چرا در هر دو مورد بعد از يه ماه ازشون خبر گرفتم. چون فك ميكردم ممكنه نياز داشته باشه با خودش خلوت كنه، نخواد هي يكي آمارشو لحظه به لحظه بگيره. ولي الان ميبينم بر عكس منطق ام هر دو مورد انتظار داشتن ازشون خبر بگيرم و اين به حال خود واگذاشتنشون در واقع اينجوري بهشون فهمونده كه يوسف منو دوس نداره وگرنه منو در اين شرايط تنها نميذاشت!
و نميدونم كه هر دوي اونها آيا همه دوست هاي پسرشون رو از ليست دوستاشون حذف كردن يا فقط منو؟!
چرا هر دو با وجود اينكه فك ميكردم ايدئولوژي مشخصي دارن و اهل تفكر هستن، اينجوري خودشونو وا دادن و به يه پسرِ تماميت خواه پناه بردن؟ پرواضحه خودشون ميخواستن،‌چون احيانن بر پايه ديد سنتي ايراني اين تماميت-خواهي رو نشانه عشق و علاقه ميدونن!

هیچ نظری موجود نیست: