۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

...

1-      سرِ كار، بارها شده كه خواستم همينطور كه به همكارم سلام ميكنم، يه شوخي هم بكنم يا از ظاهرش تعريف بكنم و خلاصه يه حالي سر صبحي به جماعت بدم. اين جريان وقتي طرف مقابلم "آقا" است و مثلا يه پيرهن توپ پوشيده،‌خب براحتي انجام ميشه ولي اگه طرف مقابلم "خانم" باشه نهايتا يه لبخند پهن تحويلش بدم و علاوه بر سلام، صبح بخيري هم بگم. حالا فرض كنيد طرف يه مانتوي خوشگل و نو پوشيده بهمراه بك آرايش مفصل! خب پرواضحه كه حسابي تو چشم-اه ولي نميتونم خودم راضي كنم كه بگم "چه خوشگل شدي" يا " چه رژ لب توووپي" يا مثبت ترش "امروز حسابي جذاب شدي هااااا". چون قبل از اينكه همچين جملاتي به زبونم بياد كلي آناليز در ذهنم جريان پيدا ميكنه كه قضاوت هاي خودش و همكاراي ديگه م رو برام رديف ميكنه. حتي اگر نسبت به برخورد خودش هم ديدم مثبت باشه، بازهم نميتونم بيخيال قضاوت  ديگران بشم.
2-      راحت طلبي و فرار از دردسر باعث ميشه راحت نتونم در مورد ادامه تحصيل در يه جهنم دره اي در خارج تصميم بگيرم. اين روزها باوجود تمام فشارهاي كاري، مدام سبك سنگين ميكنم كه ميتونم براحتي از خير "گذشته" و "خاطرات" كه در "كودك" وجودم جا خوش كرده و هرجايي خودش رو بصورت احساس دلتنگي ، نا اميدي، ترس ... نشون ميده، بگذرم. آخه چه فايده داره رفتني كه هي دم به دم پرت بشي به خاطرات و اصل و وطن ات! واقعن چقد خواهم تونست كنترل كنم به-ميدون اومدن اين خاطرات بهمراه احساسات ضبط شده با اونها!؟
3-      حالا ربط قسمت اول به قسمت دوم چي بود. اين بود كه همواره خودم رو تصور ميكنم كه مثلا تو يه كمپاني خارجي گنده، بعد از اتمام تحصيل، مشغول به كارم و هر روز صبح، كه "سر حال"ام و خوب "ريد"م، بدون اينكه مجبور به ملاحظه خاصي باشم، همراه با سلام كردن انرژي خودم رو از طريق يه جمله حالا الكي يا واقعي، بطرف مقابلم منتقل ميكنم. خلاصه تصور بفرماييد تا اينجاي كار همه چي رديفه و مشغولم برا خودم. حالا اين كندن از يك فرهنگ و غرق شدن در يك فرهنگ ديگر، اگر همراه با باز نواختن احساسات ضبط شده در فرهنگ سابق نباشه، واقعن ديگه جايي برا شكايت نمي مونه. مشكل من هم درست همينجاست. چون همچنان نادانانه نمي توانم بين بدي هاي بودن در "فرهنگ مزخرف ولي ريشه دار در روان" و تجربه غرق شدن در "فرهنگ نو و پويا و مهاجرپذير" درست انتخاب كنم! اين منم كه در نهايت لبه اون دره عميق بين اين دو فرهنگ وايسادم.




پ.ن. : اين نوشته رو موقعي كه برا ويزيت دكتر ارتودنسي ام رفته بودم و منتظر نشسته بودم، رو پشت-و-روي برگه معرفي نامه دكتر با اون خط تخمي كه قابل مشاهده اس نوشتم!

هیچ نظری موجود نیست: