۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

دوباره به گند ميكشيم!

از سفر برگشته و دوباره انگار احيا شده ام. اين دو روز رو مثل خر (دور از جون خر) كار كردم! ديروز با كلي دو دلي رفتم و كلاس زبان و برا ترم جديد اسم نوشتم. آخه از خدا كه پنهون نيس،‌از شما هم پنهون نباشه هنوز حقوق تيرماه رو دريافت ننموده ايم! بهرحال، سر خودمو و شما رو درد نيارم، تو اين بي-پولي رفتم و اسم نوشتم و همچنان خرانه اميدوارم كه اين ترم ترم آخر نباشه، يعني كارخونه ورشكست نكنه و اوضاع بهتر شه، خب آدميزاد به اميد زنده اس، بهرحال، اين نيز بگذرد.
سفر خوب بود و باز خلوت كردن با خودت (حالا نه اينكه الان با زن و بچه زندگي ميكني و اصلا خلوت نداري!!) و اينقد بيحساب بود اين سفر كه عنقريب بود كه بي-پول شم و فقط با 4هزار تومان تو جيبم و حساب صفرشده رسيدم ط.بس!
راستي چي رو ميخواستم به گند بكشم؟؟ آهان! اينكه همينطوري، بيهوا دلم خواست يه اتاق داشتم كه ارتفاع داشت از سطح زمين و هرچندگاهي باغچه بيرونش در مِه غرق ميشد و بارون رو از پشت شيشه هاش لمس ميكردم. راستي چرا من كه دارم هر انگيزه اي رو بفنا ميدم، بيام بچسبم به اين آرزو و براش جون بكنم،‌خوبه نه؟؟ باشه، حالا ببينيم چي ميشه J
پ.ن: اصلا نخواهم توانست جلو غيرخطي و همزمان-به-چند-موضوع فك كردنم رو بگيرم، مگه قراره چند سال زنده باشم كه بتونم همچين كار سختي رو ياد بگيرم!! والاااا!

هیچ نظری موجود نیست: