۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

تنهايي

اگه بخوايم ديدي سطحي داشته باشيم، ميشه اينجوري تنهايي رو معني كرد: حالتي كه شديدن دپرسي و كسي نيست از اين دپرشن درت بياره. بر اساس اين تعريف نچندان دقيق امشب به يه نتيجه رسيدم: اونايي هستن كه تو هر جمع سريع محور ميشن،‌يا خيلي سريع با آدماي دور و برشون ارتباط برقرار ميكنن و ايضا و شايد بعضا خيلي هم باحالن و به اصطلاح شادي-آورِ محافل ميشن،‌اينا بنظر من تنهاترين آدم هان. چون وقتي دپ بشن كار خداس كه از دپرشن درشون بياره، چون اصولن از توانايي آدماي دور وبرشون خارجه اين كار! يجايي يه مطلبي خونده بودم كه نميدونم واقعي بود يا نه. مضمونش يه دلقك خيلي معروف بود كه بخاطر توانايي ش در خوندن خلق الله شهره صولتي شده بود. حالا همين آدم يجا خيلي تو خودش رفته بوده كه يكي از راه ميرسه و بهش ميگه فلاني اينقد نرو تو فكر، پاشو فلان سيرك كه يه دلقكه هست خيلي باحاله و اينجا بود كه آقاي دلقك سرشو با يه حالت خاصي مياره و بالا و خيلي به شيوه هاليوودي خاصي ميگه اون دلقك خودمم!
اگه بخوايم هم ديد عميق داشته باشيم به مقوله تنهايي كه كار من نيس در موردش زر بزنم!

هیچ نظری موجود نیست: