۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

يه اعتراف سختيه ...

خسته گي ديشب به حد اعلا رسيده بود! اصلا نا نداشتم بشينم برا دو دقيقه،‌خوابم هم خواب سنگين و خوبي نبود.
بيخيال، بعد از غر اوليه، بايد بگم كه امروز از 5شنبه هاي تعطيله و تصميم گرفتم نمونم خونه. ميخوام يه چاي بخورم و برم سمت جاغرق، تا ته اش برم، اگه كوه موهي اون نزديكا بود برم بالا، نبود هم تا طرقبه پياده برميگردم تا يكم حس بيرون مشهد بودن بهم دست بده،‌بلكم بدنم توهم زد اومده مسافرت، و هفته كاري بهتري رو شروع كنه!!! ولي قبلش ميخوام يه چيزي رو كه ديشب بهش رسيدم رو بگم. با شهرام رفته بودم قليون كشي، ياد اين افتادم كه هميشه چقد اعصابم خورد ميشه از اين جمله دخترا كه "من دوست ندارم طرفم فقط به بدن من چش داشته و شعورات و كمالات منو نبينه"‌به زبون خودماني، "منو يه سوراخ بمنظور كردن توش نبيته" بعد ديدم من هم همواره تو اين 4-5 سال اخير شبيه اين جملات رو برا خودم بكار ميبردم، ولي در يه زمينه ديگه "من دوس ندارم با يكي كه مراوده ميكنم، مدرك تحصيليم و اسم دانشگاه هايي كه توش تحصيل كردم فقط به چش اش بياد و كمالات و نظريات ام رو نبينه" يجور خود-كم-بيني مزمن،‌ يه جور فلسفه كس-شعر! والاا،‌من هم به ريدن به خودم عادت كردم، اين پست هم روش.
حالا بماند كه بجز جفنگ چيزي تحصيل نكرديم، ولي واقعا اين سابقه تحصيلي من جزئي از شخصيت من نيست كه بايد ديده شه؟ بدن يه دختر يكي از مهمترين فاكتورهايي نيست كه بايد بحساب بياد؟
شايد مشكل اونجاييكه كه اين مدرك ها و ظواهر ميشه همه چيز در قضاوت. ملت منو بصورت يه خرخون عينكي لاغرمردني خرهوش مي بينن كه ارشد داره از يه دانشگاه دولتي! يا ملت فلان خانم رو بصورت يه كس يا كوني يا سينه اي مي بينن كه داره راه هم ميره از قضا! درست عين اون فيلم چارلي چاپلين كه تو قطب شمال با يه يارو ديگه از گرسنگي همو بصورت يه مرغ آماده خوردن ميديدن همو!
و اينكه بايد اعتراف كنم كه من هم يكي از همين ملتي هستم كه بعضي انسان ها رو بصورت آلت تناسلي مجسم-شده مي بينم. پس چه باك كه اونا هم منو بصورت خرخون خرهوش ....

هیچ نظری موجود نیست: