۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

باز جويم روزگار وصل خويش ...

لامصب خيلي لذت بخشه،‌ خيلي. مقاومت در مقابلش هم خيلي سخته. مگر اينكه برا خودت جايگزيني داشته باشي و حسابي سرت بهش گرم باشه يا اصلن نري تو فازش و سريع در بري!
يه مدته عجيب ياد رزا افتادم ولي هربار مقاومت ميكردم و پاك ميكردم از ذهنم. ولي مگه ميشه! تا ديشب كه آخذ شب داشتم با اين دوست جديد مشدي كه حس خيلي خاصي هم بش ندارم، اس-بازي ميكردم،‌دوباره اومد تو ذهنم اسمش. نتونستم مقاومت كنم. ذهن توجيه-گر سريع همه چي رو رديف كرد "بابا بيخيال، ته اش چيه مگه،‌از مرگ كه اونورتر چيزي نيس، تو هم كه گذشتي از مرز زندگي-مرگ،‌فوقش هرچي از دهنش دربياد بهت ميگه، خب به تخمت" بهرحال اينگونه شد كه هوس هاي كودكانه غالب گرديد. انگار ديگه انگشت هاي من عاقل مستقل بالغ 27ساله نبود كه تايپ ميكرد، بلكه يه نوجوون تازه به دوران رسيده بود كه تازه داش به اولين دوس-دخترش مينوشت "سلام خوبي؟ :) " و بعد هم شماره ها بود كه يكي يكي اومدن رو صفحه موبايل و شماره اي كه يك سال و 4 ماه بود به ياد نياورده بودمش، كامل شد! بعدش انگار نشئه شدم. چقد لذت بخش بود اين خريت. بعد از 20 دقيقه برا اينكه مطمئن بشه خودمم پرسيد شما،‌من هم تمام و كمال اسم ام رو گفتم.
نتيجه اينكه الان، ظهر روز فرداش، هنوز اين اس ام اس بازي ادامه داره!!! و چه لذت بخش است خريت و بكنار زدن تمام قيود والدانه و بالغانه. و دارم درك ميكنم اونايي كه بعد از جدايي به همسر سابقشون برميگردن!!

هیچ نظری موجود نیست: