۱۳۹۰ خرداد ۲۱, شنبه

بازم جدال

باز هم جدال بر سر عاقلانه زيستن (به زعم خودم) و مث بقيه زيستن! اونروز داشتم ميرفتم خونه خاله كه مامان اينا رو كه از ط.بس رسيدن ببينم، در همون حالي كه آهنگ تو گوشم بود و داش برا خودش زر ميزد، به دختر و پسرهاي تو اتوبوس نگاه ميكردم و همزمان فكر. به اينكه چه خوب بود كه اين پروسس هاي مداوم مغز حذف ميشد و مث بقيه زيست ميكردم. مث بقيه دنبال نيازهام ميبودم و با يه سري تعهدهاي تخميِ ظاهري كه براحتي قابل پيچوندن هستن، خوش بودم. يه وقتايي عجيب دلم ميخواد كه بزنم زير هرچي سيستم عقلي و نظام اخلاقيه بزنم و بهمين زندگي سگي (كه به زعم خودشون سگي نيس كه خيلي هم مذهبي و اخلاقيه) كه همه بهش مشغولن، مشغول ميشدم. براحتي هرجا كه كسي كلاه سرم گذاش، منم بذارم دَمش، هرجا فحش خوردم، فحش بدم، هر جا كه زد بالا برم يكي رو مخ بزنم، هر جا كه زد پايين برم يارو رو به بدترين شكل (يا بهترين شكل) بپيچونم، هر جا كه ...

خلاص
پ.ن.: اين نوشته هم از اونايي بود كه باز بوي گند غُر زدن ميداد، نوشتم كه يادم باشه اين مارمولك كثيف چه آتيشي به خرمن زد

هیچ نظری موجود نیست: