۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

...

اصلا زندگي بعضي ها دور تند است و بعضي ها مثل من دور كند! حالا ميتوانيد اسمش را "گشادي" "بيحالي" يا هر چيز ديگر نيز بگذاريد. شايد حالت هاي ديگري نيز وجود داشته باشد، ولي در حال حاضر همين دور تند و كند به ذهن من مبرسه.
يه زماني بود، نميدونم با كي داشتم مقايسه ميكرديم مدل زندگي كردن و سگ-دوي هايمان را. شايد "ر" بود شايد كسي ديگر. شايد يكي از هم اتاقي ها بود. خوب يادمه من كه هيچ از شعر و احساس سر در نميكنم، اون لحظه به تعبير جالب ساختم كه هنوزم بوضووح يادم مياد. اون گير ميداد بهم يعني چي اينطوري خودتو رها ميكني و ميري تو فكر و سفر ميري و وقت ميكشي. مگه چقد زمان داري براي زندگي كردن، بدو، يه تكوني به خودت بده، برو تجربه هاي جديد رو از سر بگذرون، زمين بخور، پاشو، ازدواج كن، بچه بيار، مهاجرت كن، طلاق بده .....
من اون موقع –حالا شايدم داشتم توجيح ميكردم ...- گفتم ببين يره، من به زندگي مث يه جاده نگاه ميكنم. حتي در بيمزه ترين و تكراري ترين تصويرش، اين جاده فرض كن يه جاده بيابوني تخمي با آسفالت 30سال پيشه كه هر روز 10شتر از عرضش و دو كاميون و يه سواري در طولش عبور ميكنن. من دوس دارم تو اين جاده، با 40-50كيلومتر سرعت برم، هر يه ساعت هم بزنم كنار، دشت هاي تخميِ خاليِ خشك كنار جاده رو ببينم، حتي به شوره زار كه رسيدم، وايسم و تا ته اش رو ديد بزنم، يه كرانه در دوطرف جاده كه هيچ گياهي درش وجودنداره. حالا گيريم مسافتي كه ميشد به 4ساعت طي كنم رو به 7ساعت برم! ولي حداقل آرامش و لذت داشته رفتنم! ولي تو و امثال تو نه، باخودشون ميگن اين بيابون لعنتي كي تموم ميشه، كي ميرسم به شهر كه برم فلان كارو بكنم، بعدشم كه بايد اون يارو روببينم، اوه خوب شد يادم افتاد، بايد به فلاني هم زنگ بزنم، اه شِت، اينجا هم كه آنتن نداره. سرعتش زير 100 نمياد كلا. خيلي شانس بياره به شتر نزنه يا چپ نكنه!
خلاصه كه داداش، من نميتونم، دست خودم نيست، دويدن رو خيلي دوست دارم، حتي تنها، حتي در يه شب زمستوني باروني، ولي دويدن در زندگي براي رسيدن به فالن جا و فلان هدف و ... رو نه!!

هیچ نظری موجود نیست: