۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

استعفا يا اخراج، مسئله اين است!

الان كه دارم مي تايپم ساعت از 5 گذشته و احتمالا تا 7-7:30 كارخونه خواهم بود. 25 دقيقه پيش يه بحثي بين من و مدير واحد پيش اومد كه رئيس كيفيت نيز بي تاثير نبود در بوجوداومدنشون.
هنوز هم نتونستم كاملا آروم شم. بعد از 9ساعت كار، كنترل خشم و عصبانيت خيلي كار سختيه.
خودِ بحث: رئيس كيفيت، مرديكه جاكش، اومد شاكي كه شما در وقت اداري به مشكلات كيفي درست رسيدگي نمي كنين، بدبختي هاش شب برا منه. نصف شب بمن زنگ ميزنن كه كامپاندها اله شد  و بِله شد ...
و (با اشاره به حرف خودم كه من شب ها موبايلم رو سايلنت ميكنم) گفت كه از همين مهندس بپرس (رو به مديرم) ببين شب ها موبايلشو سايلنت ميكنه. من هم صاف واستادم گفتم آره، نميخوام بعد از اينكه تصميم به خوابيدن گرفتم، با صداي اس ام اس يا زنگ بيدار شم و بدخواب شم. همش ميخوام 7ساعت در شبانه روز مث آدميزاد بخوابم. مديرم آتيش گرفت كه تو واقعا هچين كاري ميكني، گفتم اره!!! گفت بخاطر تماس هاي كارخونه ، گفتم نه بخاطر تماس ها و ميس ها و اس ام اس هاي دوستام هم هست كه ممكنه تا ديروقت بيدار باشن و پيام بدن! كارد بهش ميزدي خونش درنميومد. گفت آقاي يزدان.بخش گفته تمام بچه ها بايد موبايلشون شبانه روز روشن باشه و در دسترس!! هنگ كردم! گفتم مرد حسابي من 7ماه پيش درخواست پرداخت قبض موبايلم رو دادم، شما به تخمتون نبوده. گفت دوباره بده، گفتم نميخوام شب موبايلم روشن باشه. گفت من زن دارم، بچه 4ماهه دارم، بازم نصف شب بيدار ميشم  و .... جوابشو ندادم، فقط با اونكه ضربان قلبم به هزار رسيده بود، سعي ميكردم لحنم تند نشه و عصبانيتم بروز نكنه. گفتم من اگه بخوام فقط يه كارشناس ساده باشم و از اينجا كه ميرم بيرون، ديگه به كار شركت كاري نداشته باشم. اينجا بود كه ديگه كامل قاط زد! گفت فردا صبح استعفات رو ميزم باشه!!!
بعد از بحث: موندم تو شركت تا مثلا تكنسينمون كه داره پايين آزمايشي ميزنه بالا هوا رو داشته باشم! يه احساس مسئوليت تخمي نابجاي ديگه! كير تو اين كار. افكار بهم هجوم آورده و نميتونم جلوشون رو بگيرم. بجز 2نفر تو بقيه واحدها، كلا كسي تو قسمت اداري نمونده! پا مي شم يه دوري تو واحد ميزنم. نه فايده نداره. ميگم زنگ بزنم به كسي باهاش حرف بزنم بلكم آروم شم، مي بينم بجز انتقال تنش چيزي ته اش نيس! تصميم ميگيرم در اين لحظه حساس و تخمي كه واقعا از فرداي خودم خبر ندارم، اين پست رو در سطح بالاي آدرنالين و نورآدرنالين (يا شايدم سطح پايينشون) بنويسم.
كلا الان كه درست نميتونم فك كنم، ولي كلي تر هميشه فك كردم آيا من كه هي سعي ميكنم به فرموده امام جانان علي يا تقي يا صادق يا كاظمِ غيض يا قيذ يا غيظ يا ... خشم خودمو بخورم، ضرر ميكنم يا اوني كه عصبانيتش رو زرتي بروز ميده و صداش به لرزه ميوفته و شروع ميكنه به داد و بيداد. بنظز من كه احمقانه ترين كار، اعصاب خوردي براي كاره. آخرش هم ته اش هزارتا كوفت و مرز و بيخوابي  ... مياد سراغت. ولي نكنه اينهمه تو خودم ميريزم و همواره شاهد برافروختن طرف مقابلم هستم (چه بسا همين رُك بودن و آروم بودن ظاهرم بيشتر باعث گُرخيدن طرفم هم بشه!) يه جايي داره انباشته ميشه و يهو تبديل به غده بشه و كلك ام رو بكنه!
نميدونم كه!
بهرحال تا اين لحظه اين اخرين پستي است كه از اين كارخانه و شركت تخمي از خودم در ميكنم.
يه مدتيه زيادي دارم به تخم ام حواله ميدم، اين موضوع عظيم هم روش. به تخم ام كه مثلا بقولش خودش اخراجم كرده! يا بيشتر كِش مياد و تحمل ميكنه، يا هم ميتركه و خلاص!

پ.ن: اين پست ساعت 5:30 بعد ازظهر شنبه دهم دي ماه نگاريده شد

هیچ نظری موجود نیست: