۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

بالاخره ...


بالاخره بعد از چند 5شنبه و جمعه كار كردن، اين جمعه رو مث بقيه آدميزادا تا 10 گرفتم خوابيدم و الانم كه 11 شده تو خونم و تازه دوش گرفتم. البته مث جغد ساعت 6:30 بيدار شدم،‌عين هر روز، ولي به خوخدم گفتم،‌اگه از 10 زوردتر پا شي ديگه نه من نه تو! همينه ديگه، آدم كه تنها زيست كنه،‌با خودش هم كل-كل ميكنه.
زير دوش دوباره ياد مدير جديد واحد مهندسي افتادم، بقصد اون اومدم كه اينجا پست در كنم و برا بچه م يه خاطره و تحليل ديگه بيان نمايم. اين آقا 5سال سابقه كار در پارت.لاستيك داره، ليسانس م-شيمي-پليمر از اصفهان داره و بسيار مومن تشريف داره. در ضمن بسيار هم آدم سيستماتيك و منظميه. اين دو خصلت اخيرشه كه منو يادش ميندازه. مومن بودنش كه درست نقطه مقابل مهندس ي مدير سابق و منه،‌ سيستماتيك بودنش بسيار خاصه. حالا زير دوش به اين داشتم فك ميكردم كه اين بشر آدم درستيه،‌ يا لااقل از ديدگاه اعتقادي كه من هميشه به خودم و دوستام گير ميدم، اين آقا معلومه كجاي كاره. نماز سر وقت،‌حتي به همكار من هم ميگه كه باهم برن نماز و ثوابش 100چندان شه. يا 3 روز پيش داشتيم با پيك گروه ميرفتيم يه كارخونه ديگه، راننده يه سي دي ترانه گذاشته بود، با اونكه خيلي هم باهاش رفيق بود، بهش بملايمت گفت يا خاموش كن يا راديو بذار!! يعني اين بشر اصن نميخواد گناه كنه،‌ اصن نميخواد فك كنه شايد خدايي هم نباشه، دقيقن ميخواد در راه شريعت قدم برداره و كاملا هم نظام و سيستم احمدي.نژادي رو قبول داره.اين يعني ايمان، اميد، انگيزه ... درست عين الان من،‌هرچند ميون اعتقاداتمون يه دنيا فاصله اس.
اصلا نميدونم، همينه كه هست،‌اولا خوشم نميومد ازش، ولي الان كه باهاش رابطم بيشتر شده، از اطميناني كه داره خوشم مياد،‌ حالا هرچند ممكنه يه جايي هم جلو حال كردن ما رو بگيره، مث همون ضبط خاموش كردن!
بقول رام رام، هيچ وقت فك نكن تو درست زندگي ميكني و بقيه اشتباه،‌ بقيه هرچي هم بنظر تو اشتباه بياد اعتقادتشون، بزندگي مشغولن و سرگرم. ‌اين يعني همون اعتقاد عملي به اصل نسبيت در بيخ و بُن همه چي!

پ.ن: هنوز اون "بالاخره" اول رو تايپ نكرده بودم،‌كه خاله م تلفن زد كه ميايم دنبالت بريم بيرونا. من هم تو رودرواسي كه چند دفعه است زنگ ميزنند، يا جواب نميدم يا ميگم نميتونم،‌گفتم باشه! بهرحال، هم فاله هم تماشا،‌ميريم ببينيم چي ميشه، حالا خودم ميدونم خوش هم ميگذره، ولي خب ميخواستم اين جمعه رو تو خونه با خود خرِ تنهام حال كنم و يكم زبان بخونم ارواح دُمَم! همينه كه هست ديگه،‌ نميتوني به خانواده از بيخ-سنتي حاليت كني كه آدم يه زندگي خصوصي داره، شايد اصن نخواد يه شب تلفنشو جواب بده، اصن شايد خواس يه شب با خودش خلوت كنه. 3شنبه شب با دو تا از دوستان شام بيرون بودم كه نزديكا 9 شوهرخاله م زنگ زد، جواب ندادم چون اصن نميخواستم بگم با دوستام بيرونم كه باز اون بپرسه كين دوستات و بعد من در جوابش مجبور شم دروغ بگم! خلاصه ديديم دست بردار نيستن،‌ تا 10:30 حدود 10بار تماس گرفتن، از شماره هاي مختلف،‌ديديم نخير،‌دوباره حضرات آيات دچار توهم "خفگي يوسف  پاي بخاري" شده اند!!!!! ميخندين نه؟؟؟ ولي واقعا همينه، تا بيام و با نيم ساعت تاخير تل جواب بدم، ميرن تو همين فكرا، باز جا شكرش باقيه كه تابستون مياد و من منتظرم ببينم اونموقع به چه توهمي دچار ميشن! خلاصه وقتي ديدم كار به جاهاي باريك ميكشه،‌ زنگ زدم و شاكي كه چه خبرتونه، رفته بودم باشگاه و گوشي رو نبرده بودم و ازين مزخرفات.
همينه ديگه، بايد ساخت، اوني كه دوس داري بهت زنگ بزنه كه زنگ نميزنه،‌ اونايي كه دوس داري يكم آزادت بذارن و كمتر زنگ بزنن، راه به راه مزاحمت ميشن. اصلا باشد كه برم در ديار كفر و اونجا برا همين تماس ها آه بكشم!!‌ (اين جمله آخر رو از زبون بعضيا نوشتم!!!!!)
پستي كه پي نوشتش طولاني تر از خودش بشه، معلومه كه نويسنده پرحرفي داره!!! واللا بخدا!

۱ نظر:

عاطفه گفت...

اصلا باشد كه بروی در ديار كفر و اونجا برا همين تماس ها آه بكشی!!‌
کی بشه تو بری دیار کفر ؟من ی نفس راحت بکشم!