۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

بازم يه اشتباه لپي!

يه اشتباهي كه در پست غامض اندر غامض  داشتم اين بود، كه همچون رويه سابقم مسيرهاي زندگي رو نرفته، رفته فرض كردم و بدين سان آن ته مسير يا هدف احتمالي ارزش خودش رو از دست ميده و نهايتا به اين رسيدم " خب حالا كه چي؟ "
اين " خب حالا كه چي؟ " كه گريبانگير من و مطمئمنا گريبانگير هر عاقله مرد و زني ميشه و باعث ميشه طرف بره دنبال هدف و انگيزش از زندگي (البت اگه اهل مطالعه و بحث و شنيدن باشه!!)، اگه كنترل نشه و غالب بشه بر كل زندگي، آدم رو از حركت باز ميداره. در اين وضعيت آدم مسير زندگي رو نادانسته در نظر نميگيره و اينكه خود اين مسير ميتونه بسي جالب تر و هيجان انگيزتر از خود اون هدف يا انگيزه باشه.
البته فك ميكنم امثال من كه ارتباطشون با عالم معنا قطع شده يا بعبارتي، انرژي يا كمكي از خدا و دارودسته اش نميگيريم، كارمون سخت تر باشه، چون معتقد به اون دنيا و بهشت كه باشي، تو اين دنيا به هيچي كه نرسي، باز ميتوني به اون دنيا دلت رو خوش كني، همون كاري كه خيلي از دراويش ميكنن. (حالا كار ندارم كه دستشون همش پيش اين و اون درازه!!)
به توصيه عزيزي بر خود واجب ديدم هرچه سريعتر زمينه كاري ام رو فيكس نموده و بر اساس آن استاد و به تبع آن دانشكاه سرچ نمايم! باشد كه ادامه توفيقات ما در زمينه اهميت ديسپرژن اجزاء كامپاند باشد!!!
خطاب به خودم: حالا ببين چقد از افاضات اين پست رو عمل ميكني!
پ.ن.: يعني اگه اين كاركتر بيلاخ نبود، من چيكار ميكردم؟؟  (بيلاخ = !)

هیچ نظری موجود نیست: