۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

مهندس خام!

ديروز احساس خامي كردم، عينهو كائوچوي خام. كه بايد بهش مواد پخت و كلي مواد ديگه زد تا بشه بعنوان لاستيك با خواص قابل قبول از اون استفاده كرد.
مدير عالي گروه عظيم پا.رت لا.ستيك اومده بود با پسرش (جانشين گروه، عين اين امپراطوري هاست لامصب!!) و دو سه نفر ديگه. شروع كرد از افزايش بهره وري گفتن و اينكه بايد بيشتر نتيجه بدين و اين وسط تويوتا رو هم مثال زد كه البته بنده نادون نفهميدم آخه شركت عتيقه ما كجاش شباهت داره به تويوتا!! (بيچاره رئيس تويوتا اگه بفهمه همچين قياس نابجايي با كمپاني فخيمه اش شده، حتمن خودشو ميكشه) بعد هم گريز زد به مشكلاتي كه در اقتصاد ايران بوجود اومده و اينكه احمقي نژاد داره تيشه به ريشه صنعت اين مملكت ميزنه و وضع خرابه و الخ. در نهايت هم اينكه بايد آمادگي داشته باشيم براي عبور از اين بحران، كه همچون يك موج عظيم ميباشد و ما هم بسان تايتانيك يك كشتي عظيم تر. فقط خاطرنشان نمودند كه ناخداي تايتانيك دير فهميد و تايتانيك بفنا رفت، ولي ما مديران مدبر شما آگاهيم و بيدار و .....
مدير مالي هم كه آويزون با همينا اومده بود، ذكر نمود كه به سه دليل وضعيت اقتصاد خرابه و آينده مبهم. اول اينكه بانك مركزي داره خودشو جر ميده تا ريال در برابر دلار خيلي بگا نره، دوم هم تحريم ها كه مواد نمياد ايران و حسابي ... سوم هم با-هدف-كردن يارانه ها به مردم!!! بعد هم همه هي دست زدن. در آخر هم دوباره پدر ايرج (همين مدير كل گروه خودشو پدر معنوي همه ما ميدونه) دوباره با مهرباني گزنده اي به ما فرزندان ناخلفشان خاطرنشان نمودند كه اگه كسي اخراج شد بخاطر كم كاري و كم بهره ايه، نه بخاطر بي پولي ما!!!!!!! و پرسيد كه كسي سوال نداره، هيچ كي  سوال نداش! (البته من داشتم، راستش تخمش هم داشتم كه بپرسم، ولي گفتم دور از عقله كه باجوآشنانشده زرتي .... نميدونم كه!) بعدش هم دوباره همه دست زند و عينهو بزغاله تبسم نمودند. همين كه همه برگشتن تو واحداشون، عين آغول گوسفندها، پچ پچ ها و  حرف ها شروع شد.
برداشت من از كل جلسه: فعلن بايد سماغ بمكيم، حالاحالاها از حقوق شهريور خبري نيست!!
حالا من موندم بايد چقدر تجربه بياندوزم تا ديگه احساس خامي نكنم؟!

پ.ن: يادمه يه جايي ميگفتن واي به حال حاكمي كه زيردستهاش جرات نكنن جلو خودش حرف بزنن!

۲ نظر:

عاطفه گفت...

اگر نمیترسیدی چرا نپرسیدی ؟؟؟ اگر نپرسیدی چون محیطو نمیشناختی پس میترسیدی !چون اگر میپرسیدی و یارو خوشش نمیومد پا نمیشد که بزنت ممکن بود موقعیتت رو از دست بدی که تو هم از اون نمیترسیدی :D
حالا مهم نیست که چرا نپرسیدی خوب بالاخره کار مهم بید .
اون تیکهی پدر معنوی رو خوب اومدی منم همچین حسی دارم بهش !
ضمناً همینه که هست داداچ امپراطوریه !تو جا اون بودی چی کار میردی ؟؟؟نه خداییش ؟

نادون خان گفت...

خوب آخه يره جان! من نادون فك كردم كه هنوز ممكنه خيلي چيزا رو ندونم، يجورايي فك ميكنم اگه تصميمي بگيرم حتمن شتابزده خواهد بود. بهرحال فعلن تجربه تا ز خامي برون آيم!!!
اگه جا اون بودم.... خوب نيستم جاش كه، پس بيخيال :)))))))