‏نمایش پست‌ها با برچسب پاچه گيري. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب پاچه گيري. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

اخلاق گه

يه مشكلي دارم،‌اون هم بد مشكلي! كه اصولن، در ابتدا با هر امري كه از طرف كسي پيشنهاد ميشه مخالفم. اصلن اگه با خودم روراست باشم،‌ آدم مثبت انديشي نيستم در وهله اول. اين خيلي بده كه وقتي با يه مسئله جديد، پيشنهاد جديد، تيپ جديد، موزيك جديد …. روبرو ميشي، همون اول عين اين ننه بزرگ هاي غُُرغُرو، ديد مزخرف گُه منفي-تو رو نكني. يحتمل در اينجور مواقع "والد"م (كه فك كنم والد خيلي پير و مزخرفي هم باشه) مسلط ميشه و ميرينه تو ديدگاهم. يه مثالش كه بارها سر كار اتفاق افتاده اينه كه وقتي يه كار رو بهم محول ميكنن، اولش مخالفم اصولن و ميگم اين پروژه بجايي نميرسه، با اونكه هيچ وقت قبلش تو او موضوع دقيق نشدم. چند وقت پيش با همكارم راجع به يكي از همين پروژه ها صحبت ميكردم و باز غُُر ميزدم،‌جواب داد "آره،‌شما كه هميشه مخالفي!!!"
امشب خيلي اتفاقي ياد يه دليلي افتادم كه برا مسلمون شدنمون مياوردن. ميگفتن "عقل آدم حكم ميكنه، وقتي اكثر قريب به اتفاق آدم هاي دور و برش دارن از يه دين و مسلك پيروي ميكنن، اون هم به همون راه بره،‌لابد يه چيزي هست كه اين همه آدم دارن ازش حرف ميزنن" البته اينو بيشتر برا اعتقاد به اون دنيا ميگفتن. حالا امشب با همين نگاه ميگفتم كه،‌خب الان كه ميدونم بيش از نيمي از مردم دنيا مسيحي ان، پس اگه "كمثل الحمار" بخواي با اين سيستم جلو بري،عقل (!) حكم ميكنه مسيحي بشي،‌ولي كور خوندي يره جان، شما نافتو با اسلام بريدن و چنانچه همچين غلطي بكني، از دين برگشتي و خونت حلاله!!!!!!! حال كردين تخميت سيستم رو!!!

پ.ن.: غرغر رو قرقر نوشته بودم،‌جناب علامه دهخدا انشالله مرا عفو نمايند!!!

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

پاچه ي بندگان مخلص خدا رو بايد چسبيد !!

پريروز خونواده خاله م اومده بودن خونه م. جاتون خالي تو حياط بساط جوجه كباب فراهم شد و دلي از عزا درآوردم :) بعداز نهار دختراش داشتن تكليفاشونو انجام ميدادن، كه چشمم افتاد به كتاب ديني كه دست كوچكتره بود. فك كنم كلاس پنجمه. يه درس بود در مورد اهميت مكه و اينكه چرا مكه مهم شده و ... همچين بي هوا، يهو، دلم برا خودمون سوخت. برا همه آدم هايي كه تو جهان سوم زندگي ميكنن. برا همه اونايي كه يا اينقد جمعت خانوادشون تو بچه گي زياد بوده كه اصلن بابا-ننه نميفهميدن صبح تا شب رو اين يره كجا سر ميكنه، يا هم كمتر بودن و بابا-ننه هم مثلن بافرهنگتر، از همون اول، پرزور، تلاش كردن تا يه بچه مؤدب و معتقد بزرگ كنن. البته ميتونين بهم بگين كه يجوري حرف ميزنم انگار كه يه عمر در بلاد غرب زيسته ام، نه، نزيسته ام، ولي دوس دارم جايي زندگي كنم كه آدما به بچه هاشون فك كردن رو ياد بدن، كمك كنن استعدادهاشو بشناسه، بذارن خودش باشه و هي نزنن پشت كله اش كه "هي بچه، بازم كه راه اشتباه رفتي، راه درست از اينوره". ميتونم ساعت ها در مورد اين بگم كه دوس داشتم تو چه جامعه اي بزرگ ميشدم، ولي ترجيح ميدم بگم اگه زماني قرار شد بچه اي داشته باشم، دوس دارم تو جامعه و محيطي بزرگ كه هي راه راست رو نكنن تو كله اش و از پيش دبستاني يه سري مسائل ديني رو بخوردش بدن تا مثلن يه مسلمون معتقد بار بياد و بعد هم كه بزرگتر شد و انديشيدن رو پنهاني شروع كرد، تازه در 18-19 سالگي شروع كنه به بازبيني اعتقاداتش و هي گيج بزنه و هي نفهمه چي ميخواد از زندگي و وقتي هم كه فهميد، سال هاي اوج جوونيش گذشته باشه و بخودش بگه "هي فلاني، هنوزم دير نشده، ماهي رو هروقت از آب بگيري تازه اس"!

روش تربيت كردن صحيح و علمي رو ياد بگيريم، لااقل نذاريم چوبي كه در ماتحت ما رفت در ماتحت بچه خودمون و بچه برادر و خواهرمون هم بره.
"كس نديدم كه گم شد از ره راست" ؟!؟! نميدونم از كيه، تو محل كارمون نصب كردن رو ديوار، كه اگه دست من بود روشو گل ميگرفتم. رو يه ديوار مدرسه، تو مسير، از قول خميني نوشته "دانشگاه دير است، دبستان را دريابيد" !!!!!!!!!!!!!!!!(بايد به اين جملات قصار گفت اضافات نه افاضات) ديگه خودتون عمق بلايي كه اينا سر مغز ما آوردن تو اين مدارس و اينكه با چه وايتكسي شستشو دادن، رو بفهمين.
و يادمون نره، انقلاب و تحول واقعي، فكريه، تحول انديشه هاس، اصلن يادگرفتن انديشيدن است. خوشم مياد از يه تيزر كه كانال انديشه پخش ميكنه، ميگه "revolution is here". عميقن تاييدش ميكنم.