۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

ذهن...

به جرات ميتونم بگم 99.99% انرژي كه بنده از هرطريقي كسب ميكنم، اين روزها توسط مغزم بمصر ميرسه. تازه الان ميفهمم چرا تو دوران تحصيل كه آزادتر بودم، اوهمه ذهنم منو بازي داد. الان خيلي خوب ميتونم اين بازي هاي ذهن رو تشخيص بدم. حتي با اينكه بيش از 13 ساعت در روز بيرونم، اگه بعد از 40دقيقه استراحت مختصر و بارگيري مقداري طعام، اين ذهن دوباره بكار ميوفته و منو كجاها كه نميبره. اسم يه نفر ممكنه بياد تو ذهنم و برم تو خاطرات و خيالبافي ها. ولي در طول روز، اين اسم ميره زير انبوهي از اطلاعاتي كه در مغزم درجريانه مدفون بشه و هرزگاهي بصورت يه جرقه كوچولو خودشو نشون بده، كه يعني "هي فلاني، حواست باشه ها، همچين كه يه ذره خلوت تر شي بكار ميگيرمت" ولي تو اوج كار، اين جرقه هيچ انباري كاهي رو نميتونه آتش بزنه! اون شب هايي هم كه حس ميكنم بازي هاي ذهنم داره شروع ميشه، سريع از خونه ميزنم بيرون و بمدت يك ساعت مي دوم و خودمو نفس-بُر ميكنم!!
الان هم در اوج بگايي، همون اسم اومد و داش زور ميزد كه بگيرونه ذهنو، كه اين پست نتيجه جرقه اش شد. عجالتن برم يكم برم بخونم تا يه چيزي داشته باشم تو اين كلاسه برا گفتن.